خورشید نه آنسـت که هر روز بچـرخد
خورشید سری بود جدا شد به جفا، های

سکوت محض

سکوت محض
یک وجود
بی وجود
...
صرفا جهت اظهار وجود
:)

تنها به خدا فقط خدا می فهمید «

5 صفر شهادتش تسلیت

وقتی که پدر سه ساله اش را می دید

هفتادو دو ســــر به روی نی می لرزید

شـلاق و شــب و تـــاول ســرخ پایــش

تنهـــا به خــــدا فقــط خــدا می فهمید

بسم رب القلم
.
-هیـــــــــــــــــــس!!!
باز هم کمی
فقط سکوت
سکوتی محض
پرواز بده ذهنت را به آنروز
آنروز که نمیدانم
زیبا بود یا ...
خواستم بگویم زشت، نا زیبا...
زبانم نچرخید
آخر ای دوست
زیبا بود.
زیـبــــــــــــــــــــــا:)
-----------
هیس!!!
کمی آرام تر
مگر نمی شنوی آن صدای ناب را؟
خنده های دخترکی بیدار کرد خواب را
-چرا میشنوم
چه بامزه می گوید عمو!
و چه با نمک گفت، بابا
-آری! چه ناز
چه راحت میکند پرواز
به روی بازوان عمویش عباس!
{دخترک آرام تر. زود است هنوز زمین میخوری گر تند بروی}
-آری! دخترک آرام تر. زود است هنوز
مانده تا لحظه ی آه
-چه شده؟
ز چه رو گفت عمه" زود است هنوز"؟
-هیس!!!
مانده تا برسیم تا آنجا
بگذار دخترک بازی کند
بگذار بپرد
بگذار بالا باشد. شانه عمو هنوز جان دارد
دخترک احساس خوشی دارد
پدرش هست هنوز
- ببینم چرا اینجا چادر زده اند
وسط بیابان، مگر قحطی بود؟
-چرا اینقدر عجله داری تو؟؟؟
نه هنوز مانده زمان تا قحطی
-قحطی؟
ز چه رو؟
- نه!
انگار زمان خواهد که رود زود و سریع
باشد زود میکنیم سپری
.
.
-غم دختر ز نعره "حر" را، که هیچ
اشکانش بعد رفتن "سپاهش"، که هیچ
بعد برادر چه کشید، باشد بعد
غم هم بازی، "اصغرش"، باشد بعد
و تپش ها با حماسه "عباسش"، گذشت
آری! آب نخواهم برگردش، جدا
اما
آهش...
آهش را زغم بوسه ی آخر؟،،، چه کنم؟
وقتی به میدان میرفت
آنکه بود نامش پدر
.
.
چه کنم؟
-بس کن!!!
بس کن دگر، هنوز در غم عباسم من
آنکه میگفت با خویش:
"صدبار اگر علقمه را فتح کنم"
"هربار دوباره تشنه بر میگردم"
-هیس!!!
گوش کن!
نه!
اصلا بو کن
میرسد بوی دود؟
بوی آتش
ب و ی خ و ن
میرسد بوی خیمه ها؟
چادر سوخته در حربه آتش هنوز؟
میرسد ...
آه
بوی موی سوخته را چه کنم؟
کو طهورا؟
کو صفورا؟
کجایند طفلان؟
طفل و سم اسبان؟؟؟!!!
آه
آه
آه
-به کجا میروند آن زن ها؟
این صدای چیست ؟
-هیس!!!
صدای زنجیر است
-زنجیر چرا؟
-از برای دخترک، بلند است زیرا
میکشد روی زمین زنجیر را
-هعععععععععععی
آه
آه
بس کن دگر!!!
طاقت نماده برایم نامرد
تعریف نکن
گشتم خراب از رویش
-طاقت نداری؟
طاقت آورد اما
سرعت آن سواره ها را
تندی قافله را
سوزش آبله را
تیزی شلاق را
سیلی حراف را
خار زیر پا را
گشنگی را
خستگی را
شکستگی را
تمهت دخترکان شامی
.
.
.
طاقت آورد اما...
-اما؟؟؟
-هیس!!!
کمی آرام تر
خسته اند این ها دگر
نای ندارند در تن
جان نمانده آخر
خسته اند
آرام تر
.
-چه میکند دخترک؟
-آخر خرابه زاری دارد
گوشه ای هست
هیس
چه صدای نازی دارد
- چه میگوید؟
.
-پدرش را خواهد
.
.
.
-پدرش اما...
-هیس!!!
..
عمه را میخواند
.
عه چه شده؟
عمه چرا سمت حرامی ها رفت؟؟؟
چه میخواهد از آن فرد پلید؟؟؟
-شاید آبی و غذایی خواهد؟
-دخترک اما، غذا لب نزده.
پس چرا باز غذایی خواهد؟؟؟
-نمیدانم کمی صبر کن!
-آه صدایی آمد
-چه شده؟؟
-وای آن حرامی آمد
آن چیست در دستش؟؟؟
چه درخششی
چه ...
- چه چیز آورده؟؟؟
-ندانم هنوز
سمت دختر میرود اما
وااااااااااااااااای
-چه شده؟
واااااای
وااای
وای
هیس
کمی آرام تر
-ها؟
-هیس
نمی شنوی نجوا را؟
صدای این غوغا را؟
دخترک تنهاست
اما طشتی آنجاست
-چه زود دید آرزویش را
-هیس
بگذار کمی ناله کند
خلوتی کرده با پدرش
.
.
.
.
.
-گفته بودم قبل تر!
"طاقت آورد اما"
همه را،
طاقت آورد اما...
دید
چیزی
کاش نمیدید
خاتون
هیس!!!!!
.
.
.
کمی آرام تر
دخترک آرام شد
عمه اما دیگر...
.
.
.
پ ن: فقط بگویم که دهخدا خاتون را به "بی بی" تفسیر کرده.
دخترک را خاتون لقب دادند
دخترک سه سال نشد که بی بی شد!
.
.
با اشک نوشتم
اگر حالی دست داد
ز خدا خواهید فرجش برسد آن یار
:(