خورشید نه آنسـت که هر روز بچـرخد
خورشید سری بود جدا شد به جفا، های

سکوت محض

سکوت محض
یک وجود
بی وجود
...
صرفا جهت اظهار وجود
:)

هیس! صدای لگد می آید «

بسم رب القلم

- هیس!!!
کمی آرام تر
به دور از شلوغی های زندگی
به دور از ناراحتی هایی که بعضی ها برایمان میگذارند
به دور از چیزهایی که به دل گرفتم
بیخیال
.
به دور از این دنیا، کمی گوش کن
هیس!!!
چیزی سکوت دنیا را شکسته است!
نمیدانم چیست
شاید هم میدانم
صدایش را شنیدم یک بار
شاید اما...
+صدای چیه؟
-یادته؟
+چیو؟
-گوش کن
خیلی شبیه است
شبیه صدایی که توی کوچه ای خلوت به گوش میرسید
+وای! یادم آمد.
اما آن که صدای خانومی جوان بود
-هیس!!!
یادت هست آن صدای ناله های آرام که از فرط کوچکی صاحبش بیش از سقف کوچه بالا نمیرفت؟
+آره
-هیس!!!
گوش کن
این صدا نمیبردت به محراب مسجد پرخون؟؟؟
+آن که صدای یدالله بود
-صاحب این صدا هم تفاوتی ندارد اما، منظور نوای آن جوانیست که زیر کتف پدزش را گرفته و سمت خانه میبرد است
+آری میشناسم صاحبش را
صدایش را بار ها شنیده ام
بارها و بارها
هنگامی که دست گدایان شهر را میگرفت.
-آری چه مهربان بود بر همه
صاحب صدا...
هععععععی
+راستی چه شده که این صدا چنین لرزان و نحیف است؟
-هیس!!!
این صدا صاحبی خسته دارد.
آرام باش و بگذار آرام بگیرد.
+چه شده بگو برایم؟
-از کجایش بگویم؟؟؟
-از غیرتی که در کودکی شکست؟
از دردی که در بیست سال سکوت پدر کشید؟
از زخم های نبردهایش؟
از عصای پدرفرق شکافته اش شدن؟
از کجا؟
بگذار بعد یک عمر آرام بگیرد.
+همه را بگذریم، درد کوچه چیز دیگریست اما...
باشی و ببینی مادر...
باشی و ببینی چهل سرباز و یک زن...
باشی و ببینی در را...
باشی و ببینی محسن...
باشی و ببنی لگد در را...
باشی و ببینی دیوار...
- عجب دل خونی دارد صاحب این ناله ها
+چه شده الان؟
-هیچ نشد
هیچ
هیچ
بعد یک عمر کرم
بخشش
و بذل
عایدش خیانت سپاهی بود و هیچ
.
خیلی سخت است
همه برگردند برای ثروت
و سخت تر آنکه
خانه ات امن نباشد
همسرت ...
.
آخر همسر آدم...
میسوزد جگرم
آه. آه. آه
میسوزد جگرش
از برای زهر همسرش
+وای چه دردی دارد.
-تکه تکه شود جگر . معلوم است
آه چه دردی دارد
به ظرف نگاهی بنداز و ببین.
+آری..
-هیس!!!
فقط ببین
ببین تکه تکه جگر هایی را که سوخته اند
میریزند بیرون
سالها غم
سالها سختی
دارند فوران میکنند
دیگر تاب ندارن این یار
+ای وای
ای وای
- حسین را میبنی؟
میبینی چقدر دل شکسته است؟
همبازی کودکی اش
غمخوار زندگی اش
بزرگ و هوادارش
برادرش
امامش هم دارد تنهایش میگذارد.
زینب را چطور؟
میبینی چه عاشقانه دو برادر را می نگرد؟
وای
وای
واااااای
این تازه سومین غم زینب است.
و امان از دل زینب!
عباس را بنگر
آخر برادر مگر اینگونه میشود؟؟؟
آنقدر بزرگوارانه همچون خادمی منتظر امر است
وای من
عباس
فدایت گردم
و حسن چه مردانه و مطمئن به عباس مینگرد
میدانت بعد خود عباس هوای برادر و خواهرش را دارد.
و چه مظلوم و بیقرار به زینب میفهماند
حواست به حسین باشد خواهر
و نگاه عجیبیست به حسین
خیره هم شده اند
این سکوت چه حرمی دارد
مدینه خانواده ی گرمی دارد
-هیس!!!
صدای ناله ها قطع شده
+وای من
وای
وای
.
.
.
.

- دگر جگری نمانده بود برایش
هععععععععععی
.
.
پ ن:
ببخشید

دیگه حسی ندارم

خستم

خرابم

نمیتونم از بقیش بگم

جونی نیست تا از تشیع مظلومانه اش بگم

تا از تیر باران شدن جنازه اش بدست کسی که مثلا در عرف امروز مادربزرگ خوانده میشود دم بزنم

تا از بیرون کشیدن تیر ها از تابوت

تا از خون تازه جاری شده از پیکرش

تا از تهدید و دور کردن از پدرش

تا از...

راستی وقتی از حسن حرف میشود

روضه تمام خاندان عشق است انگار

در و دیوار و جگر و سوختن و طشت و زهر و .. اما ...

وقت نیست، حال نیست، جان نیست

حق ادا نشد

مثل همیشه

یادم رفت بگویم

بسم رب القلم

وای بر من

اما با اشک نوشته شد

حالی بود برایت

از برای آمدن یار دعایی باشد